«اروپای مسلمان» تا ۲۵ سال دیگر پیشبینی خود غربیها است
پیشینه منجیگرایی و اسلامهراسی در غرب و نسبت آن با وقوع انقلاب اسلامی ایران در گفتوگو با اسماعیل شفیعی سروستانی
عصر شیعه: وقوع انقلاب اسلامی به مثابه یک چشمانداز وحشتناک و زنگ خطری بزرگ برای غرب از یک سو و موج وسیع اسلامگرایی مردم امریکا و اروپا از سوی دیگر چنان ترسی در جان سران مجامع مخفی و صهیونیست نظام سلطه انداخت که ناگزیر به خدمت درآوردن تمام موجودی خود در قالب امکانات مدرن و پیشرفته برای مقابله با آن شدند. استفاده از رسانهها مخصوصاً سینما برای نشان دادن چهرهای زشت، خشن و غیرواقعی از اسلام و مسلمانان و علم کردن گروهی عقب مانده و متحجر تحت عنوان القاعده به سرکردگی
اسامه بن لادن به نام مسلمانان از مهمترین اقدامات نظام سلطه در این راستاست. از همین رو استاد اسماعیل شفیعی سروستانی برای ما در این گفتوگو از پیشینه منجیگرایی در غرب و همچنین موضوع اسلامهراسی و نسبت آن با رخداد انقلاب اسلامی سخن گفتهاند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ظاهراً توجه غرب، خصوصاً امریکا و دستگاههای تبلیغاتی آن به موضوعاتی نظیر موعودگرایی و منجیگرایی بسیار جلب شده و این موضوعات را دستاویزی برای حمله به اسلام و مسلمانان قرار داده و با تحریف و دروغپردازی، چهرهای غیرواقعی از ایشان نشان داده و میدهند. لطفاً برای ما بفرمایید چه نسبتی میان این اقدامات خصمانه و پیروزی انقلاب و تشکیل نظام جمهوری اسلامی وجود دارد؟
به نام خدا. شما آتش زیر خاکستر را شنیدهاید. این ماجرا در واقع آتش زیر خاکستر است. به این معنی که بوده، نه آنکه نبوده، نگاه به آخرالزمان و منجیگرایی به صورتهای مختلف چنان که در میان ما مسلمانان مطرح است در غرب هم مطرح بوده است. تصور نه چندان درستی در مورد غرب و به خصوص ایالات متحده امریکا نزد شرقیها از جمله بین ما ایرانیها وجود دارد که گمان میکنیم مردم امریکا آدمهای بیمذهب، لامذهب، بیاعتقاد، هرهری مذهب و امثالهم هستند که نه بویی از خدا و دین برده و نه اعتقاد دارند. این به دلیل سیاست زدگیای است که به آن دچار شدهایم و نگاه دوری نسبت به غرب و ایالات متحده امریکا داریم. در حالی که مردم امریکا اساساً و عموماً آدمهای مذهبی هستند، به ویژه ساکنان اولیه، البته منظورم سرخپوستان نیستند. منظورم اولین جماعتی است که آمدند در امریکا ساکن شده و کلونیهای اولیه را به وجود آوردند. اینها همه مذهبیاند. مذهبی به معنای شاخهای از کلیسای مسیحی تحت عنوان کلیسای پروتستانها که افراد بسیار متعصب و بنیادگرایی بودند. مهاجرین اولیه از کشورهای اروپایی مثل انگلستان و اسپانیا که حرکت کردند به سمت امریکا به پیوریتنها معروف هستند. پیوریتنها شاخهای از کلیسای پروتستانی کالوینی بودند که بنیادگرایی را از قرن ۱۶ به بعد پیشه کرده بودند. پروتستانتیزم از قرن ۱۶ میلادی در اروپا از آلمان شروع شده به هلند و انگلستان وارد و پس از استقرار، شعب مختلفی پیدا کرد که یکی از آنها شاخه کالوینی است که به پیوریتنها معروف بودند. اولین کلونیها را اینها به وجود آوردند. برای اینکه تصویری از کلونیها داشته باشید رجوع کنید به فیلمهای وسترن. اگر فیلمهای وسترن و شخصیتها و افراد درون آن محیطها را دیده باشید، آنها را کلونی میگویند. اولین کلونیها، کلونیهای ماساچوست هستند. اینها بسیار مقید به آداب مذهبی و کلیسا رفتن بودند. روی بچهها و شهرهایشان نامهای مذهبی میگذاشتند. اولین جایی که در آن مستقر شدند را سانسالوادر نام نهادند که یک اسم کاملاً مذهبی است.
بنیادگرایی اینجا به چه معناست؟
نگاه بسیار جدی به موضوع آخرالزمان داشته و توجه خاصی به کتاب مقدس به ویژه تورات دارند یعنی نگاهشان از نظر کلامی، لاهوتی و اعتقادی بیشتر جنبه توراتی دارد. این جماعت نگاهشان به مباحث پیرامون اجتماعی، سیاسی، اقتصادی وحتی طبیعی مذهبی بوده و تفاسیری که از این امور ارائه میدهند مذهبی است و تلاش میکنند با رویکرد مذهبی زندگی کنند. ضمن آنکه به دلیل رویکرد به آینده، آخرالزمان و ظهور در نگاه بنیادگرایانه تلاش میکنند آینده را متناسب با آنچه در کتاب مقدس گفته شده بسازند. شکلی از آن بنیادگرایی را شما در ایران بعد از انقلاب میبینید که ما به آنها اصولگرا میگوییم اما آنها از ما شدیدتر و غلیظتر هستند. آنها باورشان این است که برای آمدن و ظهور دوباره حضرت مسیح(ع) باید برنامهریزی و مدیریت کرد. این مقدمه را عرض کردم تا ابتدا روشن شودکه ما بایستی چگونه به ایالات متحده امریکا نگاه کنیم.
البته امریکا در اینجا به عنوان نماد و سردمدار مطرح است وگرنه جاهای دیگر هم هستند.
بله، در واقع ما امریکا را به عنوان مخ غرب تلقی میکنیم. یعنی مرکزی که غرب به تمام معنا در آن ظهور کرده ایالات متحده امریکاست. مدرنیته و تکنولوژی تمام قد امروز در امریکا ظهور و بروز دارند نه در اروپا، حالا شما چه میشنوید؟ میشنوید که مردم این قدر مذهبی، آن هم از نوع بنیادگراییاش هستند. البته بنیادگرایی به معنای کشورهای اسلامی نیست.
از حیث شدت و غلظت؟
بله، حتی در جمهوری اسلامی هم وجود ندارد. شما وقتی در کشور خودمان میان بچههای مذهبی میچرخید، اطلاعاتشان در مورد امام زمان(عج) بسیار اندک است. سؤالات بسیار دوری هم دارند، اینکه چطور ممکن است یک نفر هزار سال زندگی کند یا چگونه امکان دارد یک نفر بعد از هزار سال بیاید یعنی صد جور سؤال دارند و تلاش هم میکنند جواب سؤالاتشان را از طریق علمی بگیرند و مبلغین ما هم تلاش میکنند به جوانان مسلمان با استدلال علمی و مدرن پاسخ داده و توجیه کنند. درحالی که اگر شما در امریکا صحبت کنید کسی به شما نخواهد گفت از نظر علمی ثابت کن که حضرت عیسی در آسمان است. به دلیل اینکه برای آنها امر پذیرفته شدهای است و اینکه باید منتظر او باشند و زمینهها را برای آمدنش فراهم کنند. خب به این معنا در کشورهای شرقی خیلی سخت پذیرفته میشود. در غرب لازم نیست شما برای این مباحث دلیل علمی بیاورید. در صورتی که در شرق باید کلامتان را علم مدرن پشتیبانی کند تا مورد قبول قرار گیرد.
علت به خودمان برمیگردد یا به چیز دیگری؟
متأسفانه ما بد جوری غربزده شدهایم، بدجوری مبتلا به علوم جدید و قرتیبازیهای مدرنیته شدهایم در حالی که خود آنها با وجود اینکه تکنولوژی را در انتهای خودش تجربه کردهاند اما جان عبارت فرهنگیشان مذهبی است. از همین روست که یکی از مورخین مطرح امریکا میگوید اساساً تاریخ امریکا یک تاریخ دینی است. همه اینها همان آتش زیر خاکستری است که اول بحث گفتم. اما این آتش چه شده است. در طول قرنهای ۱۹ و ۲۰ و در اثر تحولات اجتماعی، اقتصادی و زندگی مدرن، آرام آرام این آتش به زیر خاکستر رفت. البته در زیر خاکستر هم ایالات متحده نسبت به کشورهای غربی مذهبیتر ماند. آلمان و فرانسه نماندند اما امریکا و انگلیس ماندند به دلیل اینکه هر دو پروتستان هستند.
رئیس کلیسای پروتستان انگلیس خانم ملکه انگلیس است. یعنی دین و سیاست در انگلستان در یک جا رهبری واحد پیدا میکند ولی با تحولات سیاسی – اجتماعی و اشتغال به زندگی مدرن این آتش به زیر خاکستر رفته و منجر به تضعیف پایبندیهای اخلاقی شد. از دو تا سه دهه قرن بیستم به این سمت، یک سلسله اتفاقات و جریانات رخ دادکه آرام آرام مثل باد خاکسترها را کنار زد. مجموعهای که من از آن به عنوان مجموعه بحرانها و بنبستها نام میبرم. مانند بحرانهای اخلاقی، از هم گسیختگی خانوادگی و سقط جنین. بعضی از دولتها هم همجنسبازی را حمایت و تقویت کردند که همین آرامآرام سروصدای مردم را درآورد. در اوج این بحرانها یک نوع طلب عمومی به سمت مذهب و معنویت در امریکا به وجود آمد یعنیگویا فیلشان یاد هندوستان کرده به ویژه اینکه انواع و اقسام ایدئولوژیها هم در غرب شکست خورده و سخن دیگری برای گفتن وجود نداشت. از این به بعد ما در امریکا با مردانی روبرو هستیم که به عنوان مبلغین انجیلی یا ایوانجلیکها شناسایی میشوند. ایوانجلیکها میان مردم راه افتاده، ماجرا را نو کرده و با تبلیغات گسترده مردم را به سوی بنیادهای اولیه مذهبی دعوت کردند. از ابزار نو مانند رادیو و تلویزیون استفاده کرده و به سرعت به گسترش فعالیت و تبلیغات دینی پرداختند. در مدت کوتاهی توانستند صدها و هزاران نشریه، رادیو و تلویزیون در اختیار گرفته و موج بزرگی از بنیادگرایی را احیا کنند. رادیو و تلویزیونهای انجیلی و کلیسای خانگی راه انداخته و توانستند در حوزه و بدنه فرهنگی دهه ۵۰ و ۶۰ جامعه امریکا یک ترک انداخته و توجهات را به خود جلب کنند. در ادامه اعلام کردند آماده شوید، آخرالزمان رسیده است. بحرانها را نام برده و مصداقسازی کردند. از تورات و انجیل گفتوگو کرده و خبر دادند دیری نیست که مسیح ظهور کند. تا جایی که مدعی شدند هر که از سال ۱۹۴۸ به بعد به دنیا میآید حتماً حضرت مسیح را میبیند. برای این موج در امریکا گوش وجود داشت. آمارها نشان میدهد حدود ۷۰ میلیون نفر در زمره استفادهکنندگان دایمی از رادیو و تلویزیونهای مذهبی در امریکا بودند.
در همان دهه ۵۰ و ۶۰ ؟
بله، که وقتی به دهه ۷۰ میرسد، اوج میگیرد.
واقعاً جمعیت بزرگی بوده است.
بله. آمار یکی از همان سالها میگوید ۴۸ درصد از جمعیت ۲۸۰ میلیون نفری امریکا خود را مکلف میدانند که روزهای یکشنبه به کلیسا بروند. ما هرچه به انتهای قرن بیستم نزدیک میشویم، این موضوع شدیدتر میشود. علتش هم این بود که ما به هزاره جدید میرسیدیم و در میان این بنیادگرایان موضوع هزارهگرایی مطرح بود. به این معنی که در ابتدای هر هزاره شاید یک قدیسی ظهور کند. یا مسیح بازگردد یا به زمانی نزدیک میشویم که به سلطنت هزار ساله حضرت مسیح مشهور است. فعالیتهای فرهنگی که گسترش پیدا کرد، اینها از دهه ۶۰ وارد فعالیتهای سیاسی شدند. یعنی احساس کردند اگر میخواهند تحولات اجتماعی به وجود بیاورند نیازمند قدرت هستند. با کار تبلیغاتی صرف نمیشود این کار را انجام داد.
پس این موضوع در این برهه زمانی ناشی از احساس خطر بیرونی نبوده بلکه نشأت گرفته از همان اعتقادات اولیهشان بوده است؟
بله، من مطلبی را در جایی گفتم که مورد اعتراض قرار گرفتم اما دوباره میگویم و آن اینکه این موضوع ربطی به احساس خطر جهان بیرون ندارد. شرایط تاریخی ویژهای در جهان شکل گرفت که باعث شد بشر ببیند از دست دنیای مدرن، تکنیک، تکنولوژی و مدرنیته به ستوه آمده است. همین باعث شد که برگشت به مذهب را تجربه کند. در این برگشت و در عرض مدت کمی به ناگاه غرب را با اسلام مواجه کرد. چون اینها به دنبال معنا و معنویت بودند در دوردست نگاهشان به ناگاه متوجه اسلام شدند. اسلامهراسی از اینجا آغاز میشود.
در واقع فطرت، اینها را به سوی اسلام سوق میداد؟
بله، ما خیلی پیش از اینکه انقلاب اسلامی در ایران شکل بگیرد در امریکا گروههای انتحاری داریم. گروههای بنیادگرایی که عهد بسته و میرفتند مراکز سقط جنین را منفجر میکردند. میرفتند پزشکانی را که مبادرت به سقط جنین میکردند، ترور میکردند یا مراکز همجنسبازی را نابود میکردند. اینها بعداً وارد عرصه سیاسی شدند برای اینکه بتوانند با قدرت عمل کنند. یعنی ساختن آینده طبق آن چیزی که در کتاب مقدس آمده است. شروع فعالیتهای سیاسیشان در دهه ۶۰ سالها بعد منجر به این میشود که اولین رئیسجمهور بنیادگرا که رونالد ریگان باشد را وارد کاخ سفید کنند. ریگانی که یک جمله معروف دارد: «من آرزو دارم اولین کسی باشم که شاسی جنگ آرماگدون را فشار میدهم. » از این زمان به بعد تقریباً کاخسفید از بنیادگراها خالی نشده و بنیادگراها توانستند بسیاری از مناصب سیاسی را تصاحب کنند. بنیادگرایان توانستند تا سال ۱۹۹۶ بیش از هزار ایستگاه رادیو و تلویزیونی و سمعی و بصری قوی راه انداخته و بالای ۲۵۷ کالج و دانشگاه تأسیس کنند.
البته در میان همان رؤسای جمهور شخصی مانند کلینتون برای به دست آوردن رأی به میان همجنسبازان رفت و از آنها حمایت کرد.
به دلیل موج وسیع اجتماعی بنیادگرایی همان موقع کلینتون از سوی رسانههای مذهبی، مردم و ایوانجلیکها شدیداً مورد سرزنش و هجوم قرار میگیرد. به همین خاطر میبینید پس از او جورج بوش که یک بنیادگرای تمامعیار است، انتخاب میشود. بنیادگرایان حدود ۲هزار مدرسه، دبستان، راهنمایی و دبیرستان برای تربیت مبلغ تأسیس میکنند. حتی تا این اواخر کمپ بسیار بزرگی به نام کمپ مسیح برای تربیت بچههای مبلغ استشهادی مسیحی تأسیس کردند.
از قرن بیستم هرچه به قرن بیستویکم میرسیم رویکرد به مذهب شدیدتر و غلیظتر میشود. همچنین زمینهها برای ورود دین به حرکتهای سیاسی و اجتماعی فراهمتر میشود. درست در همین زمان در شرق هم اتفاقاتی میافتد که بزرگترین و مهمترینش انقلاب اسلامی ایران است. در واقع نوعی از بیداری در شرق اتفاق میافتد که متفاوت از غرب است. این بیداری صرفاً برای مبارزه با استعمار نیست، صرفاً برای حضور در عرصه فرهنگی نیست بلکه برای ترک انداختن در بدنه سیاسی- اجتماعی و وارد کردن دین در حوزه مدیریت کلان است. این نقطه عطف و مهمی است که قبلاً سابقه نداشته است که مهمترین شاخصهاش جمهوری اسلامیایران است و چون الگوی جدیدی است به سرعت از مرزهای خودش خارج میشود. آن هم بدون اختیار و اقدام ما. یعنی قبل از اینکه برای صدور انقلاب به خودمان بیاییم، شرایط تاریخی و همچنین استعدادباوری که در جان انقلاب اسلامی وجود داشت، باعث شد در گوشههای مختلف شرق و آسیا گوشهای مستعد خیلی زود این را بشنود. این یعنی بزرگترین زنگ خطر برای غرب است. حالا غرب را از اینجا باید به دو دسته تقسیم کنیم. یک دسته ساکنان صمیمی و ساده غربی که به دلیل سرگشتگی و حیرانی در جستوجوی معنویت و مذهب راه افتاده و بنیانهای خانوادگی را طلب میکنند و دسته دیگر، جماعتی که از این وضع احساس خطر میکنند، یعنی همان سران مجامع مخفی، فراماسونرها، گردانندگان یهودی صهیونیست پشت صحنه، که میبینند شرایط عوض شده است. تا قبل از این فکر میکردند جهان آماده است در سکولاریسم و لیبرالیسم اخلاقی و لذتپرستی غرق شود و در غفلت، سواری تمامعیار بدهد و نهایتاً حکومت جهانی را تشکیل بدهند. به یکباره دیدند سمت راستشان در غرب مردم در حال برگشت به مذهب هستند و سمت چپشان در شرق جریانهای بیداری و نهضتهای آزادیبخش در حال وقوع است. وقوع انقلاب اسلامی در شرق چشمانداز وحشتناکی را سر راه اینها قرار داد. یعنی اگر بخواهد واقعه انقلاب اسلامی ایران تکرار شود تمام شرق اسلامی از دستشان خارج خواهد شد و آنچه در غرب به شکل طبیعی درحال بالا آمدن است، باعث میشود که دیگر خود غرب هم بهعنوان همراه در آن پروسه مهم دیگر وجود نداشته باشد.
از اینجا ما واردمرحله خاصی میشویم که میتوانیم نامش را تلاش برای مدیریت بحران بگذاریم.
پس نقطه اصطکاک میان غرب و انقلاب اسلامی از اینجاست که کلید میخورد؟
بله، هراس. هراس.
به نوعی از اینجاست که تبلیغات ایرانهراسی و یا اسلامستیزی شکل میگیرد.
چون میدیدند اگر این وضع بخواهد ادامه پیدا کند دیگر چیزی باقی نخواهد ماند. میدیدند که در خود غرب هم تمایل به سوی اسلام بسیار بالاست. آمار و اطلاعات خودشان این را نشان میداد. حتی آمار خودشان میگوید اسلام رقم اول رشد را در میان مذاهب دنیا داشته است. مراکز آماری و نظرسنجی خود غرب اعلام کردند اروپا بدل به یک کشور مسلمان خواهد شد. اینها متوجه شدند جمعیت مسیحی نه تنها رشد ندارد، نه تنها متوقف نیست، بلکه رو به کاهش است. وزارت کشور آلمان اعلام کرد ما قادر به کنترل کاهش جمعیت مسیحی نیستیم. آخرین آماری که از اتحادیه اروپا بیرون آمد نشان میدهد نرخ رشد جمعیت مسیحی ۴/۱ است و این عدد را اضافه هم نمیتوانند بکنند. هر قوم و جماعتی که میخواهد خودش را حفظ کند و مضمحل و مستحیل در سایر اقوام نشود، حداقل باید نرخ رشد ۸/۱ را دارا باشد. یعنی با نرخ ۴/۱ عملاً امکان حفظ فرهنگ غربی نیست. در حالی که در همین شرایط نرخ رشد اسلام در اروپا بالای ۲درصد است. با یک حساب سرانگشتی و آماری بسته به کشورهای مختلف، نتیجه گرفتهاند بین ۱۵ تا ۲۵ سال آینده کشورهای اروپایی همه مسلمان خواهند شد.
علت عمده این گرایش مردم اروپا به اسلام چه میتواند باشد؟
یکی از بزرگترین محققین ایتالیایی میگوید مردم به دلایل مختلف تغییر مذهب میدهند. اما تغییر مذهب به سوی اسلام به خاطر این است که راه حل همه مشکلات سیاسی- اجتماعیشان را در آن میبینند. یکی از اساتید دانشگاه آریزونای امریکا که مسلمان میشود ذکر میکند ما برای نجات غرب و یا نه برای نجات جهان در قرن ۲۱ نیازمند اسلام هستیم چون پاسخ تمام سؤالات فردی و اجتماعی ما در اسلام است. اسلامی که هم با نژادگرایی مبارزه میکند و هم اصلاحات اجتماعی انجام میدهد. در واقع الگویی که از ایران جاری شد و رفت، ادبیات اسلام را در قالب ادبیات شیعی به آنها معرفی میکند.
به نظر راه انداختن تبلیغات اسلامهراسی ناشی از همین اتفاق است.
اینها میگویند اسلامهراسی تا اسلام را متعرض نشان دهند اما وقتی موضوع یهود به میان میآید میگویند یهودستیزی (آنتیسمیتیزم). اسلامستیزی نمیگویند، میگویند اسلامهراسی. علتش این است وقتی که به یهود میرسند، یهود را مظلوم و فاعل را ضد یهود اعلام میکنند که میخواهد یهودستیزی کند. در واقع مظلومیت را به یهود برمیگردانند ولی وقتی پای اسلام به میان میآید میگویند اسلامهراسی یعنی اسلام را متجاوز و متعدی نشان میدهند. نظام سرمایه در این وضعیت اولین اقدامش این بود که بتواند شرایط را کنترل کند، شرایطی که در سمت راستش در غرب دارد تمایل به اسلام به وجود میآید و در شرق، اسلام در قالب جدید بیرون میآید، آن هم در هیئت جمهوری اسلامی ایران و دیگر کشورها را هم دارد مبتلا میکند. اقدامات اینها چند وجهی است. یکی اینکه با همه ابزار و رسانههایشان سعی کردند چهره بد، خشن و نازیبایی از اسلام و مسلمانان نشان بدهند که هالیوود نقش بسیار عمدهای در این میان دارد. البته ناگفته نماند اولین روز تولد سینما در غرب با رویکرد زشت به اسلام آغاز میشود. این موضوع در هالیوود قوت میگیرد و تا به امروز ادامه پیدا کرده و در قرن بیستم هم شاخص شده است. اولین فیلم کوتاه و صامتی که ساخته شده، مضمونش نشان دادن چهره زشت از اسلام است. فیلم رقص هفت زن محجبه را ادیسون قبل از شکلگیری هالیوود در نیویورک ساخته است. بعدها یهودیها از نیویورک به کالیفرنیا رفته و هالیوود را تأسیس کردند. تمام قد در اختیار یهودیت صهیونیستی است.
بیش از ۲۵۰۰ نفر از کارگردانان، نویسندگان و بازیگران هالیوود یهودی هستند. ۸۵ درصد سرمایه کامل هالیوود در اختیار یهودیان صهیونیست است. در اقدام بعدی اینها القاعده و اسامه بن لادن را به وجود آوردند. چهره زشت، خشن، عقبمانده و متحجر که بیشتر به سوسمارخواران شبیه بودند. اینها را بزرگ میکردند و هر جا اسم از اسلام میآورند اینها را نشان میدادند. در ادامه چند عمل انفجاری و انتحاری مثل انفجار مترو، مرکز تجاری و برجهای دو قلو انجام داده و همه را به اسم مسلمانان تمام کردند. از این طریق با یک تیر سه نشان را هدف گرفتند. هم تلاش کردند اسلامگرایان را منزوی کنند و هم چهره بدی از مسلمانان به ساکنان غرب نشان داده تا بتوانند موج اسلامگرایی را کنترل کنند و همچنین در جهان اسلام رقیبی در حرکات اجتماعی برای ایران شیعی بسازند.
هر از گاهی از سوی منجیگرایان غربی سالی به عنوان سال ظهور عنوان میشود که آخرین آنها همین سال ۲۰۱۲ است. قضیه از چه قرار است؟
بنیادگرایانی که روی ظهور حضرت مسیح تأکید میکنند گرایش خاص و تمایل ویژهای به بنی اسرائیل دارند و خودشان را در خدمت بنی اسرائیل میشناسند. آنها سران مجامع مخفی فراماسونری هستند که عرض کردم وقتی ترس به جانشان افتاد، از شرایطی که به وجود آمده بود سواری گرفتند و بر موج آخرالزمان سوار شدند. اینها خواستند با سوءاستفاده از جو آخرالزمانی و اعتقادات مردم غرب، یکبار و برای همیشه خودشان را از دست اسلام نجات بدهند. در پروژه آرماگدون مطرح میکنند که در آخرالزمان قبل از ظهور حضرت مسیح(ع) در صحرای میگد و در فلسطین اشغالی، آخرین و بزرگترین جنگ آخرالزمانی اتفاق میافتد. این جنگ تکلیف بشر را برای همیشه معلوم میکند. این جنگ اتمی حتمیالوقوع است. در میانه این جنگ است که مسیح میآید و هواداران دجال و ضد مسیح را نابود میکند و برای هزار سال حکومت به وجود میآورد و گفتند برای اینکه این جنگ رخ بدهد تمام یهودیها باید به فلسطین برگردند. روی همین پروژه سرمایهگذاری کرده و تلاش کردند به عنوان یک جریان دینی پروژه خودشان را پیش ببرند و به همین دلیل هم میتوانستند حمایت عمومی مردم غرب را با خودشان داشته باشند. نقش نیروهای شر و طرفدار دجال را هم به ما مسلمانان و نقش نیروهای خیر و هوادار مسیح را به خودشان و حامیان اسرائیل دادند. این را از ۱۹۴۸ دنبال کرده و زمانش را اعلام میکردند. یک زمانی گفتند براساس پیشبینیهای نوستر آداموس این واقعه در ۱۹۹۶ رخ خواهد داد. اتفاق نیفتاد. سال ۲۰۰۰ باز هم اتفاق نیفتاد. در ۲۰۰۷ همه مقدماتش را چیدند اما باز هم نشد. رسانهها مخصوصاً سینما بزرگترین نقش را در این میان بازی کرده و میک
نظرات شما عزیزان: